از خیابان بهشت و محله قدیمی سنگلج میگذرم، درختان کهن وسایه سار پارکشهر مرا وسوسه میکند چند تایی امضا بگیرم، با دو دختر دانشجو وارد بحث میشوم، آنها با تعجب به دهان من چشم دوختهاند که از مطالبات حقوقی زنان می گویم، با کمپین و کنشگران آن آشنا هستند. خوشحالم که دو تا امضا گرفتهام. به من میگویند چون امتحانات پایان ترم نزدیک است شماری دیگر از دوستانشان در پارک هستند که از آنها هم می توانم امضا بگیرم، من از آن دو می خواهم که مرا در آشنایی با دوستانشان یاری کنند .
کاملا احساس می کنم تقاضای همکاری از سوی من به آنها حس خوبی داده است، چند دقیقه بعد من در حلقه دخترانی هستم که سخنان دوستشان را که من از او امضا گرفتهام گوش میکنند، من نیز با دقت گوش میکنم، خوشحالم در کوتاهترین زمان کارگاهی در پارک برپا شده است، همه آن جمع امضا می کنند، شماره و اییمیل هم رد و بدل میکنیم. از من میخواهند تشکر کنند ولی من میگویم از خودتان و ارادهتان تشکر کنید .
امروز هدفم بازار تهران بود ولی سر راهم 9 تا امضا گرفتم، سر راهم از عمارت دود زده کاخ دادگستری عبور میکنم، ترجیح میدهم توقف نکنم، بیدرنگ به سمت شمال میدان ارک میروم، چشمم را لحظهای میبندم، کاخ گلستان و شاه بابا و سلطان صاحبقران و …….
به خود میآیم مردی میان سال و دو بانو نظرم را جلب میکنند، پس از چندی از آنها هم امضا میگیرم
بی هیچ پرسشی امضا میکنند. به سمت پایین میدان میروم، بیاختیار خاطرم به صادقخان هدایت و توپ مرواری میچرخد، روزگاری در اینجا آن توپ که معلوم نبود از کجا آمده بود محلی شده بود برای خرافه پرستی و به سخره گرفتن زنان و دوباره یادم آمد که در همین میدان زنان کتابچه های مکر زنان را آتش زدند، در همین مکان تجمع کرده و سبزه میدان و حجره های آن را بستند.
از سبزه میدان بانک ملی شعبه بازار را می بینم، وقتی نوجوان بودم به من میگفتند: اگر اینجا حساب جاری داشته باشی، یعنی یه ایران اعتبار داری، ولی آیا یک زن با همین شرایط همان اعتبار را داشت؟
از تکیه دولت میگذرم و وارد بازار زرگرها میشوم، با خود میگویم اینجا مکان خوبیه از زنان امضا بگیرم، به سه خانم که پشت ویترین جواهری پرنسس ایستادهاند بر میخورم، چند لحظه در خواست وقت میکنم، هنوز کلامم تمام نشده یکی از آنها می گوید، اگه کمک به خیریه است ما همین چند لحظه پیش کمک کردیم، فقط از او میخواهم یک دقیقه نگاهی به برگه بیاندازد، با بی میلی میخواند وبا نگاهی سنگین به من امضا میکند، مسجد شاه را بارها رفته ام، به راهم ادامه میدهم حس میکنم در حال مرور تاریخ این محله به مدد جعفر شهری هستم، اسمها از جلوی چشمانم رژه میروند، عود لاجون، مشیر خلوت، گذر لوطی صالح، حسین رمضون یخی، طیب حاج رضایی، مرتضی تکیه، مسجد آقا بهرام
نشانی و یادی از هیچ زنی نیست، همه مردسالاری و سرمایه داری.
به امضاهایم نگاهی می اندازم 15 تا امضا دارم، کم است ولی مفید است. به گذشته می روم که زمانی کوبههای در منازل اینجا مردانه، زنانه بود . ولی الان دیگر اثری از آنها نیست. هر چند راه طولانی و دشوار است، اما ما با زنان این سرزمین به راهمان ادامه میدهیم.
جمشید آییندار
جون 10, 2008 در 9:24 ب.ظ. |
سلام دوست عزیز.این آدرس جدید کمپین در آلمان هست.اگر امکان داره این ادرس جدید رو بذارین ممنون[گل]
جون 11, 2008 در 5:13 ق.ظ. |
[…] آییندار در وبلاگ كرج براي برابري در مورد امیر یعقوبعلی اين چنين مي گويد […]
جون 11, 2008 در 7:21 ق.ظ. |
kheili matlabe zibaee bud jamshid jan. vaghean roham taze shod.
جون 12, 2008 در 8:05 ق.ظ. |
بابا ایول پهلوون
یعنی شاهکار بود
خیلی متنت قشنگ بود
این بازار تهران را مثل کف دستت می شناسیا!
…
جون 14, 2008 در 1:05 ب.ظ. |
خانم بهادری این وبلاگ جایگزین سایت آلملن شده؟؟؟ لطفا ما را مطلع کنید
ممنون
سمیه فرید
جون 15, 2008 در 3:47 ب.ظ. |
جمشید عزیز
روحیه خستگی ناپذیر و شور و حرارتی که داری تحسین می کنم و به تو تبریک می گم . امیدوارم که جمع امضاهات به 10000 تا برسه . خسته نباشی . ما زنان به مردانی مثل تو افتخار می کنیم .
جون 16, 2008 در 9:41 ب.ظ. |
[…] امير يعقوبعلی، مبارز راه برابری جمشید آییندار در وبلاگ كرج براي برابري در مورد امیر یعقوبعلی اين چنين مي گوید: از خیابان بهشت […]